6ماهگی تا 1سالگی
پروردگارا
فرزندم را در سایه سار مهربان و با عظمتت حفظ کن،
از اینکه بر سرم منت گذاشتی و این هدیه با ارزش و امانت گرانبها را
به من سپردی که لحظه هایی این چنین شیرین را به من بچشانی از تو سپاسگزارم
در این دنیای پر هیاهو،پسرکم را از همه پلیدیها در امان بدار و روی زیبای زندگی را
برایش نمایان کن و غم هایش را به کوتاهی پلک زدنی و شادی هایش را
به درازای روزگار گردان.
ماه هفتم
عزیزم ،نفسم ،عشق مامان روز ١٣ آبان ٩١،روز دانش اموز که مصادف با عید غدیر هم شده بود اولین دندون همچون مرواریدت جوونه زد ( دندون پایین سمت راست )
اینم اولین عکس پسرم با یه مروارید توی دهنش که با دست داره نشون میده😉
الهی من فدای اون چشمای حیرت زده بشم. برای اولین باره که اومده پارک تاب تاب سواری .
گلکم حالا دیگه میتونی بدون کمک برای مدت کوتاهی بشینی ،ببین
گل پسر ببین اولین خراب کاریتو، وقتی داشتم دست و صورتتو می شستم قوری برقی رو از بالای کابینت پرت کردی رو زمین
عکسای این ماه
ماه هشتم
اولین محرم و مراسم شیرخوارگان
پسر قشنگم با بابایی سوار اسب شدی ولی همش گریه کردی ،نذاشتی یه عکس درست ازت بگیرم.
مهدی و دایی مهدی
ماه نهم
پسر خوشکلم من عاشق این عکستم. فدای خنده هات بشم الهی
اخم کردنت هم دوست دارم عشقم ببین چه خوشگل اخم کردی
ماه دهم
عزیزکم خیلی آب بازی رو دوست داری، وقتی می خوام ببرمت حموم خیلی خوشحال میشی ، تا پات برسه به حوضت شروع میکنی به بازی کردن و دستات میزنی توی آب وشلپ شلوپ کردن، اما این کارا تا زمانی ادامه داره که آب رو سرت نریختم ،به محض اینکه آب میریزم روی سرت و میخوام سرتو بشورم نمی ذاری وگریه میکنی و به من می چسبی.
بازی با مکعب های رنگی: مامان مکعب ها رو روی هم میچینه و برج میسازه و آقا مهدی در یه چشم به هم زدن همشونو میریزه پایین و با این کار کلی ذوق میکنه.
ا
یه روز که رفته بودیم دهشیخ سوار این چهار چرخ (به گفته خودت نانان ) شده بودی و ازش خوشت اومد و بابایی هم برات خریدش
ماه یازدهم
گل مامان در آستانه یک سالگیه اما هنوز گهواره مخصوصش رو ترک نکرده و چنان به این نینی لای لای دوست داشتنیش وابسته شده که بدون اون اصلا خوابش نمی بره .
می بینی با چه ژست هایی خوابیدی گلکم
عشق مامان و بابا باکمک تکیه گاه میتونه راه بره .
اولین عید نوروز زندگی گل پسرم (ساعت١٤و٣١دقیقه و٥٦ثانیه روز چهارشنبه٣٠ اسفند١٣٩١)
ماه دوازدهم
سفر نوروز٩٢ (مشهد)
پسرک نازنینم ،روز اول فروردین ٩٢ ساعت ٧ صبح من وتو وبابایی از لامرد به مقصد بندرعباس حرکت کردیم که حدودا ساعت ١بعد از ظهر به اونجا رسیدیم. از بندرعباس تا مشهد بلیط قطار داشتیم و ماشینمون هم با قطارهای باربری همراه خودمون بردیم تا مشهد و برگشتن با ماشین خودمون برگشتیم. ساعت ٦عصر قطار حرکت کرد که تقریبا یک شبانه روز در قطار سپری کردیم و حدود ساعت ٦ ونیم روز بعد به مشهد رسیدیم .تو قطار خیلی بهت خوش گذشت چون تو راهرو با بچه های کوپه کناریمون حسابی بازی میکردی. از قطار که پیاده شدیم باد سردی میومد و هوا خیلی سرد بود. چند جا سر زدیم تا بالاخره یه هتل خوب پیدا کردیم که اتاق خالی داشت ،چون اون روزاعید بود و تعطیلی ،مشهد خیلی شلوغ بود مخصوصا خونه ها و هتل های اطراف حرم.
پسر خوشکلم عید نوروز سال قبل وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی من و بابا تصمیم گرفتیم که ان شالله اگه صحیح وسالم به دنیا بیای عید نوروز امسال به شکرانه سلامتی میوه زندگیمون سه نفری بریم پابوس امام رضا ،موهای خوشکلت رو بتراشیم و هم وزنش طلا بدیم به حرم ، 5 فروردین 92 بابایی توی هتل موهاتو کاملا تراشید 😭
از زمان تولدت تا اون لحظه اصلا موهاتو کوتاه نکرده بودیم. خیلی برام سخت بود، وقتی بابایی داشت موهای زیباتو می چید اشک از چشام سرازیر شد ولی چون نذر داشتیم باید ادا میگردیم و ممنونم از خدای مهربون که بهترین هدیه رو توی آغوشم گذاشت.
مهدی آماده کچل شدن
مهدی کچل شده
خدا رو شکرسفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت و پسر عزیز دردونه مامان اصلا اذیت نکرد . قربون پسر خوش سفرم برم من...
چند تا عکس از مسیر برگشت که دو روزش اصفهان بودیم و از مکان های تفریحی و زیبای اونجا دیدن کردیم.
باغ پروانه ها - اصفهان
البته عکسای زیادی گرفتیم ولی چون این پست طولانی میشه همین چند تا عکس کفایت میکنه.
مهدی بعد از سفر
20 فروردین 1392 **پسرک نازم عاشق پنکه ای (خودت میگی تنته) و اینجا تقریبا ٢٠ دقیقه کنار پنکه ایستاده بودی و روشن و خاموشش می کردی بدون اینکه یه لحظه زمین بشینی.
بعد از اینکه کلی با پنکه ور رفتی خسته شدی ، نشستی رو زمین و یه نخ پیدا کردی و باهاش سرگرم شدی.
بعد هم گذاشتی تو دهنت و مثل آدامس می جویدیش
حدود بیست دقیقه هم با این نخ سرگرم بودی و بالاخره لای دندونت گیر کرد و تو هم می کشیدیش تا اینکه مامان نجاتت داد و نخ رو ازت گرفت.
کلا خوشم اومد اون روز کمتر به من می چسبیدی و بیشتر با چیزهای دیگه سرگرم میشدی منم با خودم گفتم کاش هر روز همینطور بود و من بیشتر میتونستم به کارها و دانشگاهم برسم و انگار خدا صدام رو شنید و از اون روز به بعد خیلی آرومتر و مستقل تر شدی 😀 برای همین دوست داشتم این تاریخ اینجا ثبت بشه
خیلی تاب بازی دوست داری گلم،
اینجا داشتم ازت عکس میگرفتم که یهو چشمت به تابت افتاد و شروع کردی به تاب تاب گفتن . من همچنان سرگرم عکس گرفتن بودم که دیدم دراز کشیدی رو زمین تا خودت رو با سینه خیز به تاب برسونی 😀 (گل پسر اصلا چهار دست و پا نرفته)
اشاره به تاب تاب
سوار بر تاب تاب
مهرناز ، مهدی ، فاطمه
برای پسرم...
پسرم
ایمانت را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باور هایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است
فقط در صورتی که بدانی چطور زندگی کنی