مهدیمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 40 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
هم آشیانه شدنمونهم آشیانه شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

مهدی دنیای مامان و بابا

روزهای فروردینی

18 فروردین تولد 12 سالگی دایی مهدی    تولدت مبارک داداشم انشالله 120 ساله شی عزیزم      آقا پسرم این روزا بیشتر وقتمو صرف بازی با تو میکنم و کمتر وقت میکنم خاطراتمون رو بنویسم ،واسه همین پست هایی که میزارم ،بیشتر تصاویر روایتگرند ، اما قول میدم توی پست تولد سه سالگیت چیزهایی که جدیدا یاد گرفتی و کارهای شیرینت رو تا اونجایی که بتونم برات بنویسم ... تقریبا هفته ای دو بار برنامه نقاشی و رنگ آمیزی داریم که اکثر اوقات علاوه بر کتاب و دفترات پوست خودت هم رنگ میکنی و از این کارت خیلی لذت میبری. اینجا میگی من مرد عنکبوتی ام اینجا هم که مرد عنکبوت...
23 ارديبهشت 1394

سال نو مبارک

  لحظه تحویل سال ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی  مطابق 30 جمادی الاول 1436 هجری قمری و 21 مارس 2015 میلادی  پسر خوشتیپم عااااشقتم    این دوچرخه خوشگل هم عیدی من و بابایی برای پسر دلبندمون  مبارکت باشه نفس مامان   سفر نوروزی 6 روزه به اصفهان   خوشبخت ترینم وقتی دستت در دستم است و همپای من قدم بر می داری... همه هستی ام دوستت دارم ... ...
29 فروردين 1394

آخرین پست سال 93

پسر عزیزتر از جانم سلام  قشنگترین بهانه زندگیم سلام هستی مادر سلام   سال 93 هم با همه خوبی ها و بدی ها ، شادی ها و غم هاش گذشت و تنها خاطره ای از اون باقی موند... اما هنوز نفهمیدم 1 سال به عمرمون اضافه شد یا اینکه یک سال از عمرمون کم شد...  پسرم زمان سریع سپری میشه ، طول یک سال میلیونها نفر به دنیا میان و میلیونها نفر از دنیا میرن این قانون زندگیه . باید از این فاصله کوتاه بین تولد و مرگ بهترین استفاده رو بکنیم...   فرزندم چند نکته را همیشه به یاد داشته باش: _ یادت باشد آرامش را باید در وجود خودت پیدا کنی . _ منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش... اشک هایت را با دستهای خودت پاک ...
29 اسفند 1393

بهمن ماه تولد مامان و بابا

  همسر عزیزم در پناه مهربانی ات جوانه زدم و با نسیم صداقتت به بار نشستم و معنا و مفهوم زندگی را در با تو بودن یافتم ، بدان که تا ابد عاشقانه دوستت دارم بهترینم 31مین بهار زندگی ات مبارک عشقم   تولد 23 سالگیم مبارک  همسر عزیزم و پسر نازنینم ، ممنونم به خاطر همه خوبی هاتون ، دوستون دارم  خوشبختی یعنی داشتن یه پسر 34 ماهه که روز تولدتت ببوستت و بگه تولدت مبارک           خدایا... شکرت ...
29 اسفند 1393

جمعه های زیبای زمستانی به روایت تصویر

جمعه 12 دیماه 93 _ پارک نفت لامرد  جمعه 26 دیماه 93 _ خلیج نایبند جمعه 10 بهمن ماه 93 _ پارک ساحلی عسلویه جمعه 24 بهمن ماه 93 _ ساحل زیبای بنود ( بخش هایی از فیلم محمد رسول الله در این مکان ساخته شده است) ...
5 بهمن 1393

مهدی جونم در 32 ماهگی

چقدر آرامم پسرکم که تو هستی که کنارمی و در قلب منی دغدغه هر روز من بودن توست نفس کشیدنت ، خندیدنت.... لحظه لحظه کنارم قد میکشی و بزرگ می شوی پسر عزیزم دستانت در دستانم است تمام لذت زندگی همین است   سلام آرامش روانم سلام بهانه زیستنم  پسر نازنینم با وجود کارهای تو و شیرین زبونی های بی حدت دیگه روزها تکراری نیستند و روزهامون هر روز زیباتر از روز قبل میشه...خدایا شکرت... _ یه مدت خیلی خیلی بد اخلاق و عصبی شده بودی و کارت شده بود گریه کردن و نق زدن ، دیگه از دستت کلافه شده بودم تا اینکه رفتیم برات دعای چشم زخم گرفتیم که خدا رو شکر این دعا مثل یه داروی ...
5 بهمن 1393

پسران بهاری

سلام پسرم ... میخوام برات عکسای پسر خاله گلت رو اینجا بزارم که خیلی هم دوسش داری. علی کوچولوی نازنینم 28 خرداد 93  به دنیا اومد و مهدی من پسرخاله دار شد.    مهدی 2 سال و 2 ماه و 25 روزه و علی کوچولوی 1 ماهه  گل پسر 50 روزه علی جون 2 ماه و 2 روزه در خواب ناز عشق خاله در 72 روزگی  3 ماهگی علی خوشگلم   پسرم علی کوچولو رو خیلی دوست داری و همیشه میگی: میخوام موسش بکنم بعد که بوسیدیش لپتو میزاری رو لب علی میگی : موسم بکن  بعضی وقتا میگی: علی توتولوی خودمه ،به خاله ندیمش   دوستون دارم کوچولوهای من   ...
25 آذر 1393

روزهای شیرین و بی تکرار با تو بودن

سلام به پسر گلم پسر ناز و دوست داشتنی خودم عشق و نفسم یکی یه دونم تموم زندگیم مامانی منو ببخش که اینقد دیر به دیر آپ میکنم آخه زندگی رو دور تندشه و زمان اینقدر سریع میگذره که من بهش نمیرسم. هفته ها هنوز شروع نشده تموم میشن و تا چشم به هم میزنی ماه به آخر رسیده . تو این پست میخوام خاطرات 30 و 31 ماهگیتو ثبت کنم . عشق مامان الان که دارم برات مینویسم تو خوابی و بابایی هم رفته کربلا (پیاده روی اربعین)... که دلمون براش خیلی خیلی تنگ شده... بابایی مهربون سریع بیا که دلمون برات یه ذره شده ... دوست داریم خیلی زیاد   پسرم کار خونمون هم که بسلامتی تموم شد و اول آبان برگشتیم خونه خودمون، ...
14 آذر 1393

اندر احوالات گل پسرم در تابستان 93

سلام... سلام به پسر گل و خوشگل و عزیز و مهربون و نمونه خودم... برات مینویسم از تیر، مرداد و شهریور 93 ، از شیرین زبونی هات ، از کار های جدیدت و ... عزیزم چون هنوز تو خونه اجاره ای هستیم اومدم با اینترنت دایی محمد وبتو بروزرسانی کنم.     نفس مامان 5 تیر ساعت 15:32 دو سال و دو ماه و دو روز و دو ساعت و دو دقیقه ای شدی اینم عکست تو اون لحظه که تو خواب ازت گرفتم.   پسرکم اینقدر شیرین زبون شدی و حرفای خوشگل میزنی که بعضی وقتا فقط میخوام بخورمت...عشقمی...نفسمی...قلبمی... دوست دارم. _همیشه بهم میگی: مامانی خیلی دوست دارم ، دنیا دوست دارم  وقتی میخوایم بخوابیم به من و بابایی میگی: دوتا...
12 تير 1393